منم اینجا نشسته تنها،برای تو
منتظرم
منتظر شنیدن صدای آشنای تو
.
آنزمان که راه ها همه به بنبست میرسند
آنگاه که دلی نمی طپد دیگر به یاد تو
و نمی فرستد دیگر هیچکس،
پیام مهری بسویت،
یا که زبانی نمیگوید دیگر هیچ که دوستت دارد،
گوش فرا دار آنزمان
تا کنم آغاز زمزمه ئی خوش به گوشهای تو
.
وقتی که سنگ میشوند دلها همه، یکی یکی
وقتی که زرد میشوند برگهای بهاران یکدلی
وقتی که "چراغ های رابطه تاریک" میشوند همه
وقتی بسوی خانه ات، راه ها باریک میشوند همه
وقتی که از نفس میفتد نفس های تند عشق
بدان آنزمان
و بسی نیک
که تنگ است دل تنگم از برای تو
بدان که نبض نفس های عشق
تند است در رگ بوسه های تو
.
وقتی که میگریزند دستهای مردمان ز حریم دستهای تو
وقتی که باز میگردند پاهایشان ز راه آشیان وفای تو
وقتی که میگردند روی حبیبان ز پرده ی جمال تو
بدان
تو نیک بدان
که آغوش گشوده است دربازه ی وصال، اندر خیال تو
بدان که دراز است دست اشتیاق، بسوی دست های تو
بدان که بیقرار است پای انتظار براه تو و آشیان تو
.
وقتی که رعد فریادت قطره های اشک میشوند
آنگاه که شکسته های بغض در گلوگاهت آشکار میشوند
بدان که شانه های من اینجاست سکوی گریه های تو
بدان که پناه من اینجاست حجره ی پناه گاه تو
بدان که پیوسته این منم نشسته در آینه
چه صبورانه در انتظار تو
.
نگاه کن،
باز در آینه،
نگاه
" از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را"
که صبورانه این منم اینجا
نشسته در انتظار تو...
.
جملۀ داخل گیومه از شعر "پنجره" از فروغ فرخزاد است