بغض نجیب

بغض نجیب

17 May 2008

*و آنگاه ...ـ

دستهایم برای برچیدن از آن شاخۀ پر سیب چه کوتاه...ـ
بازوانم برای در آغوش فشردن آن ماه،ـ
چه بی مهر، چه با اکراه...ـ

برای پر کشیدن به آنسوی گردون،ـ
پرم چه بی پرواز، چه بی پروبال...ـ
پایم برای دویدن به صحرا وهامون چه تهی مانده از خیال،ـ
چه چوبین وخسته،
چه در گِل نشسته
...ـ

دلم برای گنجایش آن عشق روزافزون چه تنگ،ـ
چه از سنگ، چه پر وسواس، چه پر کینه و ننگ...ـ
برای طپش های آن شعلۀ فروزان، چه سرد، چه خاموش،ـ
چه بی نفس، چه پراز دود افـیون شده سینه...ـ

پوستم برای خواهش های ترد بدنم،ـ
چه ضخیم شده، چه پرپینه...ـ

زبانم برای گویش خواهش ها،
چه الکن،ـ
چه حزیان گوی؛ چه بسته...ـ
گوشهایم برای شنیدن راز یاهو چه سنگین، چه ناباور،ـ
چه پرهمهمه از هوی هوی هزار فرقه و
هیاهوی دو صد دسته...ـ
چشمهایم برای دیدار عریان حقیقـت، چه در مجازنشسته،ـ
چه شرمسار، چه نا نگران،ـ
چه از خواب خوش به ناگهان جسته ...ـ

در سیر وادی رؤیا، امیدم چه اسیر اوهام مشکوک گشته،ـ
چه دست از سلوک همه شسته
...ـ
پندارم برای فرار به دنیاهای بی مرز دانستن،ـ
چه اسیر نادانی همه مانده،ـ
چه دربند، چه در زنجیر خیالی پوک، پوسیده...ـ

اندیشه ام برای درک کنش ها، چه بی واکنش مانده،ـ
چه خمار، چه تو خالی، چه در پس زانوی غم نشسته...ـ

گلویم برای هجای فریاد، چه نالان، چه در خفـقـان...ـ
سرم در هوس هوای آزادی،ـ
چه بر سر دار حقۀ سالوس به طناب هیچ همی بسته...ـ
بودم برای اثبات وجود، چه نا بود،ـ
چه بی حوصله ازبود و نبود...ـ

قلمم برای نوشتن حزیانگونه های سخنم،ـ
چه در جوف خود نشسته، چه بی رمق، چه شکسته...ـ
پرم چون پر پروانه ها همه سوخته،
همه خسته
...ـ
...
...و آنگاه تو آمدی ..................................

.

No comments: