برايم بمان اي تو بهانه ئي براي بودن
برايم بمان اي تو بهانه ئي براي ماندن
بمان برايم ای سرزمين تاج هاي بر خاک غلطيده...
و پوسيده دستاران گرد سر کمسران طنيده...
و ريسمانان در حلق آزادي خزيده...
و زنجيران گرد دست و پاي انديشه برهمي کشيده...
بمان آنجا که آسان ميدهند دل...
بمان آنجا که با خون ميکنند گل...
بمان آنجا که ميبازند نرد عشق...
به آن بازار که ارزان میفروشند تحفه ی جان...
بمان آنجا...
ای شهر آشنايان دوست ديده ...
اما ناشناخته...
اما نا شنيده...
ای حوزه ی راه پويان گرد ميدان آزادی همي دويده...
...چون ذغال پرگار...
... امّا نا رسیده
ای ديار آنان که آب در کوزه وخود تشنه لبانند -
..یارشان در خانه ولي گرد جهانند
بمان آنجا ...
برايم بمان. برايم بخوان. برايم بگو:
از آنچه ديده بودي؟
آنچه سراغ کرده بودي؟
هر آنچه که درخواسته بودي؟
ای آشنای گریخته...
ای دور سرزمین تازه ات دیده ندیده...
ترا نميدانم هنوز، آنگونه که باید شايد...
ولي شايد که ميانديشم که بايد!
بمان برای دانستن و دانستنم...
بمان... هميشه بمان...
بمان تا بگوئي برايم از دورها...
تا بگوئي باز برايم ازشورها......
ای سرزمين شعرها...
از نورها...
بمان برايم که بهانه ئی برای بودنم!
بمان برايم...
بمان تو ای سرآغاز همه بودن ها...
ای تو گرانیگاه بود همه رستن ها...
ای تو تقاطع محورهای سنجش هویت ها...
بخوان برايم ...
اي همه صدايم...
که هستی هجاي هر ترانه ئي...
در کنج تنهائي اما تو... چه شيرين... بهانه ئي...
که براي تنهائي تنهاي تنهامان تو حريف يگانه ئي!
... برايم بازبمان ای راستین از میان بهانه ها...
پرندگان در قفس مانده،
برای اوج پروازشان
به استقامت شاخه های درخت سرزمین جاوید
دل بسته اند...
پرندگان را باید که رها کرد...
... رها...
بمان برايم...
http://www.latelierpapillon.co.uk/
1 comment:
سلام
وبلاگ شما بسيار زيباست و البته در عين حال بسيار گمنام
خيلي از ديدن شما خوشحال شدم
Post a Comment