بغض نجیب

بغض نجیب

10 October 2008

* دیگر نمیکوبد او بر در دل

شمعی نمیسوزد امشب

که خاموشی...

ماهی نه هویداست در پنجره ی یاد،

که پرده ی فراموشی...

.
ستاره ها تاریک...

کوره راه امید چه باریک...

تنورخاطره سرد...

ابر آسمان همه پرسنگ،

همه سنگ ریز...

تپشهای دل چه ملال انگیز...

.
شب نه سیاه است،

که بی رنگ...

ساز کلام نه در تکرار است،

که بی آهنگ...

تن نجوا نه خسته است،

که جان بر کف...

بودن نه در طاقت سکوت است،

که نابودن...

.
قصر حادثه نه آباد است،

که سخت بی بنیاد...

چراغ اندیشه نه روشن است،

که بی روغن...

صدا نه در گلوی بلبلان حبس است،

که در بغض شکسته ی دو صد زغن...

هوس نه در جام دل نشسته،

که افسرده است و بی خیال...

پای نه در بند عشقی است گرفتار،

که در گِل اضمحلال...

.

اشک ماتم نه بر مژگان،

که بر دامن...

حدیث مهر نه در باور،

که در آغوش انکار...

.
قلم نه روان است دیگر،

که پریشان حال...

نفس نه میشکند تک تک،

بلکه بی قرار...

.

که پیامی نیامد امشب از آن دلدار...

گر چه بر درش کوفته ام مشت، من بسیار...

...


کاش هنوز هم بودی

چندی است که جایت خالیست

اتاقت خالیست

قلب من هم با رفتنت خالیست

مثل همۀ آنهای دیگر که جایشان خالیست

و حالا توهم رفته ئی

بعد از کوتاه زمانی چند

بعد از آن زمان که بودنت بمن دلیل بودن داد

و نوید آنکه خواهی بود چند زمانی کوتاه برایم

و مونسی برای تنهائیهایم

.

امّا افسانه ئی شدی کوتاه و دور از ذهن،

که بازگویت نخواهم کرد دیگر ...

افسانه ئی که حالا،

جای صدایش خالیست در گوش...

و جای پایش در اندیشه...

و یادش در خاطره...

و اتاقش در اینترنت...

و پیغامش در لابلای صفحات ایمیل...

.

دیگر در اتاق تو را نخواهم کوفت،

که نیستی دیگر آنجا تو هم...

.

در آن اتاق را قفل میکنم

و کلیدش را...

کلیدش را به چاه خاطرات میاندازم.

که دست هیچکس نرسد به آن دیگر...

و در آن اتاق متروکه باز نشود هرگز،

تا هیچکس،

هیچوقت نداند،

که پشت در بسته ی قلب آن اتاق،

چه گذشت بر من...

و او که بود که دگر نیست آنجا...

.

"... بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت...

... ولی چه زود گذشت..."


http://www.latelierpapillon.co.uk/


No comments: