بغض نجیب

بغض نجیب

31 October 2008

*چهار فصل

آمدنت رنگ سبز بهاران بود و

رویش شکوفه ها بر بی برگ شاخه های امیدواران

آمدنت بوی بهاران بود و

عطر اقاقیهای کوچه های دیواران گلی

نشستن پای سبزه زاران روز سیزده بود و

بستن گره های عجولانه به شاخه های آرزوباران

.

بودنت آتش آفتاب تابستان بود

و چون ستایش داغ خورشید نیمروز

روی پوست نم زده از تب رنگ خواهش مینگاشت

و چون سرخی گل کوکب

و شیرینی سیب رسیده بر درخت

هر لحظه بر عطش عشق میفزود

و دست چیدن را به نیایش فراتر میگشود

.

رفتنت اما زرد، زردِ پائیز را دوباره تکرار مکرر بود

و جای پای برگ برگ امید

که یک به یک فرو میریخت

از شاخ شاخ درخت کهنه ی زندگی

از چشمه ی سرابی به خشکی نشسته آبیاری میشد

برگ برگ امید

که از خش خش خشک عشقی نیمه جان

سخن میگفت که زیر پای خودشیفتگی ها

پژواک تیر خلاص را میشنید

و میرفت تا زیر تک تک پاهای بی تفاوت و پیر زمان

به تله ئی از خاشاک بدل شود...

.

و حالا زمستان است

زمستانی به سپیدی یخستان قطب های دور

و سردی دل های بی غرور

و عزلت گورستان مرزهای بی عبور

.

زمستانی آنچنان سرد

که زمان هم از برودتش یخ بسته...

زمستانی آنچنان سرد

که پای عقل را به باور بهاران به گل تردید درخسته

که آیا آغاز فصل رویش دروغ است؟

که آیا سخنهای شنیده از دلهای یاران دروغ است؟

لبخند گلها به بلبلان نغمه خوان دروغ است؟

گریه ی شمع

در غم سوختن بال پروانه ی پریشان دروغ است؟

عشق دروغ است؟

بودن دروغ است؟

هر سخن راستی دروغ است؟

آیا دروغ هم دروغ است؟

.

نمیدانم ولی اینقدر میدانم که

که خشکسالی کویر تنهائی دروغ نیست

که بوران زمستان جدائی دروغ نیست

که درد دوری از دیار یار دروغ نیست

که ماتم بی پناهان دروغ نیست

که پایان آغازها دروغ نیست

که صدای قدم های دوست را بدرقه کردن و

غمش را به قطره های باران بر شستن دروغ نیست

.

چه دردناک است اما،

باور شکست فصل بهاران

چه دلتنگ است رویاروئی با آن

که تنها دروغ حقیقت است در باور آدمیان

چه حزن انگیز است

در سوک فصل آغاز

شنیدن صدای گریه ی باران پایان

چه ترسناک است خیرگی به سیاهی خاکستر و

نگریستن به گرمای شتابزده ی کوره ی تابستان

چه زرد است رنگ شهادت برگ های خسته ی خزان

چه عریان است شاخه های سکوت زمستان

و نشستن زیر باور تکرار تگرگ های چکیده

از چشم خورشید نیمه جان

.

پس "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد"

.

گر چه "چو بید بر سر ایمان خود میلرزیم"،

هنوز...

که شاید "آن پرنده ئی که از دلها گرخته"

باز آید...

شاید سستی "ایمان به آغاز فصل سرد"

همان امید است...

که هنوز هم میدهد جان...

شاید...

.

پروانه فرید

.

http://www.latelierpapillon.co.uk/

No comments: