بغض نجیب

بغض نجیب

19 November 2008

*در آینه

ای دوست با خود چه آورده ئی به ارمغان برایم؟

بودن را؟

یا که نا بودن؟

با تو بودن را؟

یا که با تو "شدن"؟

بی تو نابودن را؟

یا که هرگز "نا شدن"؟

ویا در بودت انعکاسی دوباره داشتن؟

.

طرفه حکایتی است که مینشیند بر گوش

عجیب حادثه ئی که میشود تکرار

که زندگی نیست شاید بجز چرخش عقربه لحظات بیقرار

که همواره میجوید کوره راهی بسوی جاده ی فرار

.

یا شاید "زندگی خیابان درازی است

که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد"

یا زندگی خیابان درازی است که هر روز

زنی دیگر با همان زنبیل از آن میگذرد

.

"از آینه پرسیدم نام نجات دهنده ام را"، فروغ

او نگاهی کرد به اکراه

چون "نگه کردن عاقل اندر سفیه"

که "در پس آینه طوطی صفتت داشته اند؟"

آنچه خواهندت شنیدن،

تو همان میگوئی

آنگونه که خواهندت که باشی،

بدان میمانی

آنچه میجویند،

در صدف خود چنان میروئی

.

"من آنم که رستم بود پهلوان؟"

آری

من آنم که بود ِ تو را در انعکاس چشم هایم می یابم

آنزمان که خود در چشم های تو تکرار میشوم

.

من آنم که صدای تو در گوش هایم

پژواک ترانه های هنوزم ناخوانده میشود

آنزمان که "مستمع صاحب سخن را بر سر شوق آورد"

.

من آنم که قصه هایت را برای گفتن بهانه میشود

من آنم که "عنقای" بود ِ تو را در "قاف وفا" آشیانه میشود

.

و من آنم که آنگونه میروید،

که دست های تو در زمینش میکارد

و باران مهر تو ریشه های تشنه اش را سیراب میکند

و آفتاب عشق تو بر آسمان دیده اش نور امید می فشاند

و طوفان قهر تو شاخه های نرمش را در می پیچد

و آنگاه برگ های روئیده اش همه می سوزند

وقتی که زمستان میشوی

.

و اکنون تو گوئی

که چشم هایت دیگر بسته

دستهای تو از کشت خسته

ابر ِ بارانت از هم گسسته

آفتابت در پس کسوف به ماتم نشسته

و طوفانت نمی غرد دگر

شاید که عقاب خیالت از آسمان پر بسته

.

و من در این هوس که آغاز کنم با تو

بهاری را دوباره

با رویشی پویا

در آن مزرع که من را آفرید

و تو را هم

ای هم وطن

ای با منت روئیده

باری دگر

دگرباره


پروانه فرید

.

http://www.latelierpapillon.co.uk/

1 comment:

parastoo said...

پروانه نازنين
بسيار زيبا بود
تو نيز بنيوش آواي مرا
من زن ايراني هموطن تو
در آرزوي آن پگاه روشنم
كه آفتاب بر رقص شادمان آزادي من و تو
گلخنده زند و با تابشي شگرف نور افشاند.