بغض نجیب

بغض نجیب

13 September 2008

*نکند که تو...ـ


YouTube

وحدهو لا الله الا هو

که خدا یکی است و هیچ نیست جز او

.

گویند به حج خانه اش باید شد

با پای برهنه

اندر بیابان

اسود حجرش را طواف باید کرد

بوسه زنان

لبیک گویان

.

گویند بسوی او نماز باید کردن

در خلوت راز بر او نیاز باید کردن

با دیده ی تر

.

گویند که شمع معبدش باید شد

پروانه صفت

سوخته پر

باخته سر

.

امّا این دل عشق زده

سوی تو گزارد سر حاجت به نماز

با سوز و گداز

.

امّا دل من
از طواف خانه ی تو نمیآید باز

با غمزه و ناز...

با قصه ی عشق تو کند راز و نیاز

با نغمه ی ساز...

.

سر ز سجده ات نمیدارد فراز

شاید که تو را جوید دراین پرده ی راز

شاید که تو را

تو را...

پس تو این پرده برانداز

این نرد بباز...

ساز دل را بنواز

.

گویند که نامه به نام او

آغازباید کردن

با سپیده

در مقدم طلوع

در مغرب و در لحظه ی عشا

بسوی درگهش سجده ی نیاز باید کردن

.

ای تو خاک درت سجاده ی نماز من

ای تو آرامگه نیاز و بتکده ی رمز و راز من

ای تو صبح امید و هم غربت شام دراز من

.

همسفر شام غریبان من
ای تو هم زمان و

هم صاحب زمان من

.
تو قبله گاه ثنای منی

چرا ؟

تو ذکر لحظه ی دعای منی

چرا؟

نکند که تو...

که تو...

.

گویند از او خواه هر آنچه طلبی

گویند از او طلب هرآنچه خواهی

گویند که حاجتت روا میکند او

گویند که زخم دل دوا میکند او

گویند دوای مبتلا میکند او
گویند که از غمت رها میکند او

هیهات براین گفته

چه ها میکند او...

هم این کند و هم آن...
آنچه خواهد...

کند او...

.

امّا که بجز تو دل نمیجوید هیچ

غیراز تو ز تو

هیچ نمیخواهد هیچ

گر این کند و گر آن

نمی ترسد هیچ

هر آنچه کند او

نمی پرسد هیچ

.

تو باده ی تلخ و من شدم باده پرست

هر چیز که گفته اند از روز الست

در گوش من آن نیست

ولی نام تو هست

پای دل من هست به زنجیرتو بست

.
گر باز کنی دوباره آید به قفس

.

گویند مرید او شو...

گر مرادش طلبی

گویند فدای جان او شو...

اگر جان طلبی

گویند که عاشق شو...

تا که معشوق شوی

گویند پیمانه ی دست او شو...

گر می طلبی

.
گویند که در خواب نبینیش

که در بیداری

گویند که آن جام ننوشیش

تو در هشیاری

.

گویند که مست جام او شو

گویند که خود شکن، سبو شو

از خود تهی و کأس او شو

گویند ز خود گذر

تو او شو
.

گویند که نابود شو از خود بودن

گویند مباش...

جز به بودش بودن

گویند ز خود گذر...

هم او شو

چون قطره بخاک تر فرو شو

.

امّا چو شوم مرید؟

مریدم بر تو

چون جام ستم از او؟

که مستم از تو

چون جرعه کشم؟

که می پرستم بر تو

نابود به بود او؟

که استم از تو

بر او ببرم سجده؟

بت پرستم بر تو

هرچیز که هست

نی پرستم جز تو

خاموش دمی

که مست مستم بر تو

او ساحل و من...

غرقه هستم در تو

.

برگو چه کنم

که "می" پرستم بر تو

پندم بده ای دوست

که نیست هستم بی تو

.

نکند...
نکند خدای نیستم... جز تو...

نکند که تو...

خدای منی!؟؟؟

.

2 comments:

parastoo said...

پروانه عزيزم
بسيار زيبا و بسيار عميق
جز او از او نخواهيم
نه بهشت اش را نه جهنم
نه نيك و نه شر
نه پاداش و صواب و نه كيفر و عقاب
جز او فقط او را خواهيم
كه شايسته خواستني چنين است.

Anonymous said...

سلام
بسیار زیبا بود
برای دوستان فرستاده شد